کافه تنهایی
ای وای اگر....

 

 

پ.ن 1 : خدای خیرش دهد هر آنکه مرا به این سو هدایت کرد.

پ.ن 2 :  مرا به جانت قسم نده .

پ.ن 3 :مرا از زمین به راهی دیگر ببر ، حتی اگر راه دوزخت باشد 

پ.ن 4:قلبم درد میکنه. نقطه ته خط  

 
 

 

 

 

 

میان نیایش های شبانه ام بود که فهمیدم :

 

دلم پر است و دستانم خالی ست.

 

 

 

که هرگاه زبان به گفتن " به جان تو " رضایت نمی دهد ، خدای را صدا می زند.

.

.

.

" به جان  تو "  خِجل شدم در برابر خدای آسمانی ام...

 

 

ذهن که پرکشید به گفته کسی که میگفت : قسم به خدایی که به راحتی قسمش را نمی خورم

 

 

دانستم که جان تو را بیش تر دوست دارم انگاری

 

امضای تو

پای صفحه ای سپید…

سکوتی که می توان
...
همیشه از آن

سرودی تازه شنید

قهوه چی شاهرخ 27 / 6 / 1389برچسب:, (1:14) |
شش پاره از عشق

 

بانو
تمام پرندگان شهر
از راز ما خبر دارند
از روي سيم هاي تلفن
جم نميخورند
.
گوشي را كه بر مي داري
سيم ها گرم مي شوند،
صداي تو كه مي پيچد
به خط مي شوند،
همديگر را مي بوسند

2

 

 

 

قرارمان
فردا
پای همین شعر
که قرار است
ادامه اش
آواز کشتگان باشد
یا
نیمه ی دیگر تو
که پشت همین دیوار
جا مانده است
نگران نباش
این بال های بریده
پایان خوشی
خواهد داشت

3

سکوت کرده ام
نگاه می کنم
و می شمارم قدم هایت را که این گونه آرام تو را از من دور می کنند
می شمارم زمان را که این گونه آسان تو را از من می گیرد
می دانم زمانی که محو شوی گریه خواهم کرد
و خواهم شمارد که چند روز به نامت گذشت
راستی یادت هست وقتی آمدی راه را گم کرده بودی؟

4

خیابان های بی رحم شهر
مرا کلافه می کند
نفس های تو که به گونه هایم لختی آرام می خورد
مرا آرام می کند
روی شانه هایت آن قدر آرام شده ام
که خمیازه می کشم
و اگر صندلی های خشک ماشین اجازه دهد
می خوابم
خوابی که این بار با حضورت معنای خوش رویا ها است.

5

سیاه یعنی کلاغ همسایه
حالا
سی بار از روی این آسمان بنویس
تا ماه بیرون بیاید!

6

هوای خانه ات را کردم
با دف چنار و
تبریزی-های تهران.

تا شب در نگاهم پلک نگذاشته
بیا
و از چای دم کشیده ی چشمانت
یک تفاله مهمان ام کن.

 

قهوه چی شاهرخ 21 / 6 / 1389برچسب:, (3:17) |
ته فنجون تنهایی

نشستم

تا آنجا که نيومدی

خود را مهمون يه فنجون قهوه کردم

صبر ديرش شد

رفت

اما هنوزم منتظرت بودم

قهوه هم چه ميزبان کم طاقتي ست

او هم رفت

ساعت هم ديرش شد

تند و تند دور خودش مي چرخيد

اما هنوزم منتظرت بودم

نگراني اومد

دلم سراغ بي قراري رو گرفت

فنجان قهوه باز هم آمد

و دلم خواست که باز هم بنشينم

منتظر

 اين بار گفتگو با فنجان قهوه بيشتر طول کشيد

اما باز هم نيامدي

 

و من هنوزم منتظرت هستم

شايد فنجاني قهوه

دوباره تنهايي ام را پر کند

اما جاي لبخند تو را

چه چيزي مي تواند پر کند ؟

 تا ته این فنجون منتظرتم ماهکم

پی نوشت :

چقدر برزخ انتظار تو سخت است

ثانیه انگار توقف می کند

تا لحظه ی ظهور تو

دنیایم سکوت می شود

و تنها صدای گام های تو می آید

تا قیامت چشمان تو آغاز میشود

می فهمم

بهشت روی همین زمین است

جایی حوالی خیابان تابان کوچه صفا

یا هر آنجا که قدم می نهی

قهوه چی شاهرخ 3 / 6 / 1389برچسب:, (3:34) |