کافه تنهایی

 

 

 

آن هنگام که سر درد امانم را بريده بود،

ناليدم که به درمانم بينديش

 

و تو  بيرحمانه گفتي :

گاهي قطع عضو تنها درمان انسانهاست

 

 

میـان غـزلهـایت
اگـر هنوز
مـرجع ضمـیر " تـو "
مـنـم
فتـوا می دهـم
...کـه از ایـن پـس
بـر تو
شــعــر
حـرام است
وقتـی کـه حاضری
بـه خاطـرش
عشـــق را
بـه کشـتن بـدهـی...

کم تر از تو نیستم ... برابرت هم نیستم ... بیشتر هم نه !

یا تو عددی نیستی

یا من !
...

بیا روی هم حساب نکنیم
قهوه چی شاهرخ 26 / 9 / 1389برچسب:, (3:0) |
مثل تو

 

تا ابدیتی به وسعت حضورم در این کره ی مفلوک

خاکی دستهایت را میجویم که  مرا به صبح برساند

ومن وتو در پیکره ای که وسعتش به اندازه ی ما

است چهارچشمی به افق بنگریم و بخندیم به قوانین

ریاضی چون جمع یک ویک در منطق ما دو نمیشود

یک پیکریم ما.یک دل و یک صدا.من تو شوم وتو

من شوی. حال منی که سراپا از تو لبریز شده با

حرارتی تب دار به استقبال نور میرود.

بوسه  هایت را دوست دارم. حتی بوسه های وداعت

را که تلخ است. باز دلتنگی را بهانه میکنم و چه

قدر این پنجره خوشبخت است که حضورت را لمس

میکند میان واژه هایی که حقیرند.

تو گم میشوی در روزمرگی و من گم میشوم در تو

و شب عالم دیگری است. من در این شبانه های

کابوس وار کشف کردم که یک با یک هیچگاه برابر

نبوده .

کاش میتوانستم مثل تو در روزمرگی گم شوم!!

قهوه چی شاهرخ 10 / 9 / 1389برچسب:, (1:13) |